به نام زندگی..

اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان

مثل دیگر شاعران

آرزو نمی‌کردم که چیزی بر آن بنویسم

می‌بریدم و

پیش‌بند پرنده‌هایش می‌کردم.

اگر این رودها ادامه نمی‌یافتند

به خیالشان ته دنیا را ببینند

بر ساحل نمی‌نشستم

(مثل پرنده‌ها، قایق‌ها)

و به شور ابد

نمی‌اندیشیدم،

تقطیرش می‌کردم

در قلمم می‌ریختم.

اگر این ماه

آن‌قدر جدی نبود

که طی هزاران سال

حتا یک قدم به سمت خانۀ من برندارد

بر می‌داشتم و

صافش می‌کردم روی میز

می‌نوشتم: چه ارزش دارد زندگی

که این همه چیز داشته باشی و بگذاری بمیری.

حیف

هیچ‌کدام‌شان مال ما نیست

و چه قدر دوستت دارم زندگی!

که همین فرصت کوتاه را، به علاوۀ او

به من هدیه کردی.

:::شمس لنگرودی

به نام خدایی که انسان را با رنج آفرید

مریم حسینیان از نویسنده هایی بود که داستانهایش را دوست دارم. لطافت و ظرافت خاصی دارد.

ایشان یک بار هم مهمان کلاس داستان نویسی ما بود به اتفاق همسرش آقای یزدانی خرم. و قلم هردویشان بی نظیر بوده و هست.

مریم حسینیان چندصباحی هست که از این خاک رخت بربسته و دیگر بین ما زمینی ها نیست:(

امروز از مهدی یزدانی خرم در نوشته ای که از درد فقدان مریم نوشته بود خواندم:

"احتمالن مى گويند من تلخ و كم اميد شده ام كه شده ام . اما اين واقعيت است كه ناتوانى از التيام رنج كسى كه دوستش دارى تو را به وضعيت شمع دچار میكند. خودسوزى اى كه زيباست اما زور نورش چندان نيست هرچند اين حداقل كارى ست كه مى توان انجام داد."

به حق که این جملات چقدر درخشان و درست هستند.

سلام نام زیبای خداست..

به یاد یاران خوش‌نام در بند دیو، و به یاد کشته‌های خیابان‌ها، و به یاد رفیقان زیر تیغ، و به یاد هر کسی که نامش کلمه‌ای است در سرود بلند آزادی، و به یاد تو که محزون در انتظار بهار بودی، و به یاد من که ابر گمشده‌ای هستم، و به یاد خون روی سنگفرش و آسفالت...
‏سال بهتری باش سال نو.
باهارتون قشنگ باشه مردم بی‌لبخند ❤️
نویسنده: حمید سلیمی

بسم الله..

تو اما وارد رگ هایم شدی

و همه چیز تمام شد

و خیلی سخت است بخواهم از تو شفا یابم!

✍️غسان کنفانی

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه س. ساعت به وقت دلتنگی.. دیگه تمام‌ ساعتهام همین رنگیه.. قراره باقی عمرمو با غم دوری بگذرونم.. ولی ته دلم خوشحالم براشون که دارن پیشرفت میکنن ، خداروشکر.. دوتا از ماموریتهام که فروش ماشین و رهن دادن خونه بود، انجام شد. مونده فروش وسایلشون و یه سری خرده کاری برای تحویل خونه.. خسته ام ولی بهتره خسته باشم و به کارهای خونه و خانواده رسیدگی کنم تا حواسم پرت شه..

انقدر درگیر شم که دل شکسته بسته مو یادم بره.. یا حداقل اینجوری میخوام که یادم بره.. ولی نه .. بازم تو همه آهنگها تویی، تو همه خیابونها حتی.. مرض فکر کردن به تو و حرفهات، الخصوص به تهمتی که آخرين روز بهم بستی رو گرفتم.. واقعا چی عایدت شد از اینهمه تحقیر کردن .. من که کوچیک نشدم ولی اون لحظه که پیامهاتو خوندم انگار یه پتک زدن تو سرم غف، تمام بدنم گر گرفت یهو.. یه لرزشی افتاد به وجودم ، مثل همه وقتهایی که عصبی میشم. سعی میکردم‌ تو محل کارم نشون ندم چقدر حالم بده.‌.اما خب انگار دنیا رو سرم آوار شد.. ازین عذاب میکشم که نمیتونم بهت فکر نکنم.. همش میپرسم چرا..‌ اصلا باورم نمیشه که راجع بهم حتی اینجوری فکر کرده باشی..‌

ندارد

آبان ۹۷ تا الان ۵سال شده.. از روزی که از رنگ صداقتم خداحافظی کردم..

یادمه اون روزا یه بازی تو بلاگستان راه افتاده بود که بیاین و بنویسین ۵سال بعد چه اتفاقهایی میفته برای شما و دوستای وبلاگی، یا قراره کجا باشید ۵سال بعد..

۵سال شده و هیچکدوم از اون دوستهای مجازی که بعضی‌ها واقعی هم بودن، غیر از وبلاگ بوی یاس شب که اوهم گاهی کامنت میذاره، دیگه نیستن.

هیچکس اون روز ننوشت بعد ۵سال دیگه باهم نیستیم.. حتی دیگه نمینویسیم..

من.. تو این ۵سال تو یه بازرگانی لوازم یدکی، شدم مدیر مالی مجموعه. تبدیل شدم به یه ربات، انقدر غرق کار شدم که روزی حدود ۱۰ ، ۱۱ ساعت یک سره کار میکنم و کنارش دوره های آموزشی شرکت میکنم که بیشتر یاد بگیرم کار کنم.. تنها ساعتهایی که ورزش میکنم یا آخر هفته ها که با دوستهام هستم، از دنیای کار فاصله میگیرم...

از دلم.. کلی حرف دارم که بگم.. چه سخته بعد ۵سال بشینی زیر و رو کنی گذشته ها رو..

ادامه نوشته

بسم الله الرحمن الرحیم

یه زمانی اینجا برای خودش بروبیایی داشت.. وبلاگ نویسی شده بود یه راه ارتباطی قشنگ که بنظرم از فیس بوک و شبکه های اجتماعی بعدی که اومد، خیلی پاک تر و باصفا تر بود.. میومدن داخل کامنت دونی بازی راه مینداختن، دوره میذاشتن.. حیف..

حیف از اون همه احساسات و نوشته های بی نظیر ، که به آدم حس زندگی میداد.. حیف از اون همدردی ها.. از اون تبریکهای تولد و سالگردهای وبلاگ نویسی و قالب عوض کردنها و.. حیف از اون همه صمیمیت که بدون درنظرگرفتن جنسیت و ظاهر آدما و سطح ثروت شون و.. ، فقط و فقط بین دلهامون بود.‌..

بسم الله الرحمن الرحیم

اینجا انگار پناه آخره.. نوشتن شاید دل آدمو آروم کنه..

هنوز همون مهسام.. که نه ، کمی پیرتر و بی حوصله ترم.. هنوز تو همون شرکت بازرگانی، یه مالی‌چی ام که میگن قراره بهم ارتقا رتبه بدن و نمیدن..تازگی یه دوره ای رو ثبت نام کردم و کلاسهاشو شرکت میکنم که یه روزنه امیدی برام باشه، بس که امنیت شغلی بیداد میکنه.. اعضای خانواده م هرکدومشون یه جوری درگیرن.. یکی خونه نداره.. یکی کار... یکی نمیتونه از پس مخارج عروسیش بربیاد.. یکی دچار درد کمره و خونه نشین.. و همه افتادیم دور از هم ..‌ دچار غم دوری و دلتنگی.. هنوز همون مهسایی ام که نمیتونه اولویت اولو به خانواده ش نده.. هنوزم همونقدر وابسته .. سه سال دیگه چهار دهه از عمرم میگذره و اینطور بی ثمر دارم میدوم و به هیچی نمیرسم.. سرم گرم کاره و گاهی هم ورزش که اگه اون چندساعت در هفته هم نباشه ، نابودم.. هنوزم بعد این همه سال به 'تو' نرسیدم.. و بدتر از همه فهمیدم هنوز درگیر بستن پرونده ی زندگی قبلیت هستی.. کاش هیچوقت نمیشناختمت.. کاش انقدر دلم درگیرت نمیشد.. کاش از اول میدونستم شرایطتت رو.. احساس میکنم برای رسیدن به این نقطه از پشیمونی خیلی دیر کردم.. و هنوز تو همون مملکت داغون بی صاحابی ام که هرروزش سیاه تر از دیروزشه.. اتفاقهایی رو به چشمم دیدم و میبینم که کاش منم زنده نبودم برای اینجور زنده بودن و دم نزدن... پاییز امسال بارون هاش کمتر بود برعکس دلم.. هی میخوام حواسمو پرت کنم و خودمو بزنم کوچه علی چپ.. ولی بدجوری دارم میسوزم از دلتنگی.. خدایا به دلم طاقت بده..

بسم الله الرحمن الرحیم

مکانیسم فراموشی آهسته و کُند است. طول می‌کشد تا فراموشی، خانه‌های کوچک حافظه را غارت کند و هر چه را که به یاد تو آغشته بود، با خودش ببرد. زمان می‌برد تا گل‌هایی که از یاد تو در حاشیه پنجره‌های ذهنم شکوفه داده بود و قاب عکس‌هایی که از خاطره‌های تو بر در و دیوار حافظه‌ام میخ شده بود را دست‌های فراموشی بردارد و ببرد. انگار فراموشی در تمام این روزهایی که به تو فکر نکرده بودم، سخت مشغول بود تا یادهای تو را از سلول‌های کوچک حافظه‌ام بیرون بکشد و بگذارد بی‌آن‌که دیگر دلم هُرّی فرو بریزد از تصور کردنت، تو را با خودش ببرد. نمی‌دانم ممکن است فراموشی هم تو را آن‌طور که من دوست داشتم، دوست داشته باشد یا بخواهد یادهای تو را که مثل حجم بزرگی از ابرهای باران‌زا روی سینه‌ام سنگینی می‌کردند، کنار خودش نگه‌دارد یا نه. فقط می‌دانم امروز وقتی بعد از مدت‌ها به تو فکر کردم، قلاب دلتنگی، گلوی‌ام را چنگ نینداخت. تو حالا نامی بودی متعلق به آدمی در خاطره‌ای گُم و محو که اثرات جانبی یادش کاملاً از دست رفته است. تو دیگر تو نبودی و می‌دانم که این فراموشی برای هردوی‌مان بهتر است.

نویسنده: نعیمه بخشی

بسم الله الرحمن الرحیم

بیا سرباز، در گوشت بگویم؛ من همانم! خواهرت، هم‌‌خاک تو، هم‌زیستت، من مردمی از مردمان کشورت، از هیچ‌ شخصی، جایگاهی، دشمنی، بیگانه‌ای هم خط نمی‌گیرم!!! دلم خون است از بیداد، از کمبود، از تبعیض، از تاوان سخت اعتراضاتِ به حقم! گیر کردم من، میان چنگ‌های سردِ استبداد!
بیا سرباز، در گوشت بگویم؛ من همانم، بغض محرومان و مظلومان و محکومانِ حق‌جو، حق‌طلب! با من مدارا کن!
من آنم، سیستانم، زاهدانم، من همان دریاچه‌ی غمگین و بی‌فردای ایرانم. منم! من ناامیدی‌ در نگاه یک پسر از شغل و از فردا! منم! من شرم باباهای غمگین، بغض مادرهای بی‌جانم. منم، من دختران بی‌دفاع و بی‌سلاحِ ایستاده در خیابانم! مرا سرکوب؟ من؟ من اهل این خاکم! من و تو مردمیم و هرکه ما را دور کرد از هم، هرآنکس جور می‌دارد روا بر من، تو، او، آن‌ها... هر آنکس آب را، این خاک را تسلیم دشمن کرد، او دلسوز مردم نیست! او را دور کن از خاک و جان مردمان کشورت، سرباز! بیداری؟ پناهم باش! جانم بر لبانم آمده‌ست از اینهمه بیداد!
پر از بغضم، پر از خشمم، پر از فریاد...
صدایم می‌رسد سرباز؟ بیداری؟

🖋️ نرگس صرافیان طوفان‌

بسم الله الرحمن الرحیم


جاناتان، از چیزهای بسیار ساده ای سخن میگفت؛ اینکه پرواز، حق هر مرغ دریایی است،

اینکه آزادی، در ذاتش است و هر چه جلوی آزادی را بگیرد باید کنار گذاشت، در هر شکلی که باشد، خواه آیین باشد یا خرافه یا محدودیت.

صدایی از جمعیت به گوش رسید: "کنارش بگذاریم؟ حتی اگر قانون دسته ی پرندگان باشد؟"

جاناتان گفت: " تنها قانون حقیقی، آن است که شما را به آزادی هدایت کند و دیگر هیچ قانونی وجود ندارد".

#ریچارد_باخ

جاناتان مرغ دریایی

*ممنونم ازت نرگس جان.. کاش راهمون یکی بود..

بسم الله الرحمن الرحیم

بسیجی روزهای اول نوشت: فقط به خاطر مهسا امینی؟

چهل روز بعد نوشت: نیکا و سارینا و ... نردبانی برای امپراطوری دروغ...
برادر و خواهر بسیجیِ، می‌دانی اشتباهت کجاست؟ اشتباه تو در دیدگاهت است.

من دوست دارم در فردای آزادی ایران‌زمین، فرزندان ما، در مدرسه کنار هم انسانیت و آزادی را مشق کنند.
در فردای آزادی ما در پی حذف شما از تریبون‌ها نیستیم. برخلاف رهبرتک‌مدارِ شما، خرد دسته‌جمعی ما، در پی حذف دگراندیش نیست. برای آرامش خودت و روشنایی فردای فرزندت، دعوتت می‌کنم این چند خط را بخوانی.

دکتر نیل اسمل‌سر، جامعه‌شناسی است که تحقیقات شهره و گسترده‌ای در زمینه‌ی رفتار جمعی اجتماع‌بشری دارد و دگرگونی‌ها را در جوامع بشری، تحلیل ساختاری کرده است.

او معتقد است انقلاب شدیدترین شکل دگرگونی اجتماعی است وهرگاه در جامعه‌ای شش عامل اجتماعی در کنار هم قرار بگیرد، به یقین انقلاب خواهد شد.
انقلاب، یک کنش جمعی است که برآیند و حاصلِ جمع‌شدنِ شش عنصر است.

یک: شرایط ساختاری برای ایجاد نارضایتی جامعه مانند: تبعیض، تقسیم جامعه به بابصیرت و بی‌بصیرت، خودی و غیرخودی و...

دو : فشار ساختاری اقتصادی-اجتماعی مانند فقر، بیکاری، تورم، اختلاس و ....

سه: شکل‌گیری باور عمومی مبنی بر«ناکارآمدی سیستم» مانند باور مردم به توزیع نابرابر رفاه و قدرت، برخورد نکردن سیستم با فساد، بی‌آینده بودن ، دخالت پرهزینه در کشورهای دیگر و هزینه‌ی گزاف برای شعارهای توخالی و...

چهار:عامل شتاب‌دهنده: مانند بالارفتن نرخ بنزین، کشته‌شدن یک بی‌گناه و ...

پنج: گردهم آمدن مردم هم‌رای و هم‌نظر برای اعتراض، مانند تجمع در خیابان، دانشگاه، مدرسه و ...

ششم: شکست حکومت در برابر متفرق‌کردن و سرکوب گردهمایی مردم و ... بله اینجا انقلاب قطعا رخ می دهد.

حکومتی که تا مرحله‌ی پنج کاری جز دامن‌زدن به نارضایتی مردم نکرده در مرحله‌ی ششم کارش تمام می‌شود.
بسیجی عزیز در صورتی که شما یک جیره خور نباشی، با خواندن این متن متوجه اشتباهت می‌شوی که علت را فقط مرحله‌ی چهار می‌بینی (قتل مهسا و ...)
پیشنهاد می‌کنم متن کامل این مقاله را با گوگل‌کردن نام نیل اسمل‌سر، فیلسوف جامعه‌شناس بخوان. کمک می‌کند درک کنی مهسا نام رمز ماست.
کمکت می‌کند از سیستم فاسدی ببُری که در جنایت از تخیلِ شیطان هم پیشی گرفته است.

کمکت می‌کند حال یک ایرانیِ جان به لب رسیده را درک کنی وقتی، دیگر نمی‌خواهد فقط زنده بماند، بلکه می‌خواهد زندگی کند.

عزیزم زودتر بپیوند به ایران به فردای روشن.

نوشته ی: "زهرا عبدی"

بسم الله الرحمن الرحیم

-آرزو کن..
-چشمهامو میبندم و تو دلم میگم: آزادی میهنم.. نجات از ظلم.. رهایی از فقرِ فرهنگ، سلامت و اخلاق.. آمین
بغضمو قورت میدم و دلتنگیمو فوت میکنم ..

بسم الله الرحمن الرحیم

یکشنبه، یک آبان..

"هر چقدر هم غمگین باشی برای دنیا مهم نیست.. دنیا منتظرت نمیمونه ، باید بلند شی.." اینارو ریاضیدان معروف ایرانی، خانم میرزاخانی میگفت.. حالام پاییزه و بارون و قشنگیاش.. با وجود اینکه الان غم عالم نشسته به دلهامون، طبیعت خدا همونجور بی تفاوت داره دلبری میکنه از همه.. ذهنم خیلی خسته ست از دیدن کشتار و وحشی گری های ج ا و همونقدر امیدواره از دیدن شور و شعور بچه های سرزمینم.. امسال تولدم ، مصادف شده با تولد هزاران مهسا که دادخواه خونهای به ناحق ریخته شده ن، تولد هزاران زن که با شکستن سالها سکوتشون، با فریادشون متولد شدن.. یه آبان خونین دیگه در راهه.. سلاح ما خون ماست.. به امید آزادی..

بسم الله الرحمن الرحیم

روز خواهد شد

آن روز خواهم دانست چرا تمدن، زنانه است

و چرا شعر، زنانه است

و چرا نامه های عاشقانه، زنانه هستند

و چرا زنان ، هنگامی که عاشق اند،

به گنجشنک و نور و آتش بدل میشوند!

📝 "نزار قربانی"

ترجمه: یدالله گودرزی

***

دوشنبه بود ، هفته ی آخر شهریوره و حسابی شلوغ.. هم شرکت هم خونه.. شرکت به خاطر کارهای مربوط به حسابرس ها.. خونه بخاطر اومدن بچه ها و تولد خواهرزاده و .. دلم هم آشوبه تو این اوضاع ناامنی و بی سر و سامونی ملت، تو این گیر و گرفتاری که برای مردم ساختن، خدا لعنتتون کنه:(

نزدیک مهره حواسمون به بچه مدرسه ای ها و دانشجوهای بی بضاعت باشه..

خدایا به جوونی ما رحم کن ..‌نجاتمون بده از حکومت فاسد و ظالم..

بسم الله الرحمن الرحیم

شمع روشن کردم به یادش.. دختری که میتونست من باشم.. یا تو...

یک نفر

یا ۷۸ نفر

یا ۱۷۶ نفر

یا ۱۵۰۰ نفر

ما خیلی ساله که اینجاییم...

تو که اولی نبودی

آخری هم نیستی

...

داغمون تازه تر میشه

تنفرمون بیشتر میشه

وقیح تر میشن

ظالم تر میشن

بسم الله..

هستی چه بود؟، قصهٔ پر رنج و ملالی

کابوس پر از وحشتی، آشفته خیالی

ای دل، چه ز جانم خواهی؟، ای تن، ز چه جانم کاهی؟

ترسم که جهانی سوزد، از دل چو بر آرم آهی

به دلم نه هوس، نه تمنا باشد، چه کنم که جهان همه رویا باشد!

بگذر ز جهان همچون من، افشان به جهانی دامن

بزمم سیه اما سازد جمع دگران را روشن

هستی چه بود؟، قصهٔ پر رنج و ملالی

کابوس پر از وحشتی، آشفته خیالی

ای هستی من و مستی تو، افسانه‌ای غم افزا

کو فرصتی که تا لذتی بریم از شب وصالی؟

...... بنان .....

بسم الله الرحمن الرحیم

تو سریال پدر، مهدی سلطانی ، یه جا میگه:  آدما وقتی ناخوناشون بلند میشه، اونارو کوتاه میکنن، نه انگشتاشونو، اشتباهات و سوءتفاهمات رو دور بریز نه آدمارو..‌میگه: به جای اینکه در مورد آدما حرف بزنی ، با خودشون حرف بزن..

باید طلا گرفت این دیالوگهارو

بسم الله الرحمن الرحیم

باشد که روزگار

بچرخد به کام دل

باشد که غم

خجل شود از صبر قلب ها...

بسم الله الرحمن الرحیم

نشسته ام وسط زندگی..

صبور، غمگین،

امیدوار، خسته

و ادامه دهنده

و ادامه دهنده

و ادامه دهنده...

 

*متن ازخودم نیست.. اما خود منم که نشسته ام وسط زندگی..