بسم الله الرحمن الرحیم

جمعه س. اردیبهشت تموم میشه . دیگه جمعه ها رو یه جور دیگه دوسشون دارم. چون میتونم با گروه برم یه جنگلی ،جایی که بشه رکاب زد.جاهای قشنگی میرن. لیدرمون عموعلیرضا که یه مرد تقریبا پنجاه و پنج ساله س،و همه صداش میزن عمو، خیلی باحوصله و مهربونه، خداحفظش کنه. دنیای دوچرخه سوای رو دوست دارم. بیشتر از رانندگی. برعکس برا رانندگی غصه م میشه هربار. تازگیا آموزش رانندگی میرم، که بتونم خودم برم شرکت و بیام. ماشین خریدم و هنوز گواهی نامه ندارم، واسه گواهی نامه گرفتن سال ۹۶ بود تقریبا یکسال تموم، چندین بار امتحان دادم،هی رفتم و اومدم اما بی نتیجه بود، ولش کردم. بخاطر ترسهام نتونستم. نشد کناربیام با استرسش. اما حالا دیگه واجبه که از پسش بربیام. اولین جلسه با یکی از همکارام رفتم ، آنچنان خورد تو ذوقم و اعتماد به نفس ِ نداشته م، بدتر اومد زیرصفر، که وقتی برگشتم فقط گریه میکردم. بعدش با مربی قبلیم با ماشین آموزشگاه رفتم دوجلسه.بهترشده بودم. کاش یکم اعتمادبه نفس پیداکنم و بهتر بتونم به ترسم غلبه کنم. حالا تلاشمو میکنم. توکل به خدا. آیین نامه روهم گفتن دوباره باید امتحان بدی.این یکشنبه برم سراغش. هزینه شم بالاست. پولامم ته کشیده . برا خریدن ماشین تقریبا خالی شدم. حتی رفتم زیربار قرض و قسط. اما می ارزید. بهترشد خریدم باز گرونتر میشد و امکانشو نداشتم. فردا دوباره شنبه س. روز از نو روزی از نو. دارن میگذرن روزای عمرم. دارم پیر میشم بدون اینکه بفهمم. یکمی عصبی ام و بازم زود قاطی میکنم. تحمل سروصدا و اینکه دوروبرم شلوغ باشه ندارم. نمیدونم چرا سروصدا و وجود آدما انقدر بهمم میریزه. حتی عزیزام. بااینکه جونم درمیره برانفساشون، برادیدن خنده هاشون ، بااینکه اینهمه دوسشون دارم اما .. نمیدونم چمه. مامان دوباره حالش خوب نیس، جواب آزمایشش هم اومد و نشون میده همه چی بالاست، چربی، قند، تیروئید، همه چی. نگرانشم والا.

خداجونم شکرت

بسم الله الرحمن الرحیم

دیروز هم یه مسیر خیلی قشنگ و پرچالش دیگه رو رفتیم.. تقریبا هشتاد کیلومتر.. خیلی خوشحالم که خدا بهم توانایی همراهیشون رو داده. ممنونم خداجونم