بسم الله الرحمن الرحیم
باشد که روزگار
بچرخد به کام دل
باشد که غم
خجل شود از صبر قلب ها...
باشد که روزگار
بچرخد به کام دل
باشد که غم
خجل شود از صبر قلب ها...
نشسته ام وسط زندگی..
صبور، غمگین،
امیدوار، خسته
و ادامه دهنده
و ادامه دهنده
و ادامه دهنده...
*متن ازخودم نیست.. اما خود منم که نشسته ام وسط زندگی..
پنج شنبه. صبحش بارونی بود
رفته بودم نمایندگی که شیشه بالابر سمت راست جلو رو درست کنن، گفتن قطعه شو نداریم فقط صبر کن باتری ساز بیاد شیشه رو برات بده بالا موقتا، تا قطعه برسه! نمیفهمم چه نمایندگی هستی که موجودی قطعه ت صفره، اونم قطعه ای که آقایون جنس آشغال میزنن و بعد از یک سال سیم پاره میکنه، خوششون میاد مردم کارشون گیر اینا باشه، همیشه باید یه چیزیو ناقص بسازن که خراب شه ملت گرفتار شن، هدف همون گرفتاریه و بس، نیمساعت ایستادم آخرش دیدم اصلا بلد نیست گفت من نمیتونم.. بردم یه نمایندگی دیگه، مجبور بودم هرجوری هست درستش کنم چون پنج شنبه بود، دیگه اگه باز میموند معلوم نبود چه بلایی بیاد سرش ، انقدر که امنیت داریم تو مملکت ، حتی تو حیاط خونه که امنیتش فوق العاده بالاست! خلاصه که درست شد ولی لعنت بیاد به همه مسئولهای این مملکت که رکورد جهانی بی مسئولیتی و کثافتی رو شکوندن.
گرونی بیداد میکنه .. چه خبرتونه.. چرا نابود نمیشید چرا یه جا صاعقه نمیزنه بهتون آشغالهای بی همه چیز
تا کی چوب بی کفایتی و بی مسئولیتی بالایی ها رو بخوریم؟
یکشنبه ست/ حدودای غروب
انقدر شبا دیر برمیگردم از سرکار که ، وقتی یه روزی ساعت پنج و نیم برسم خونه مامان میگه چه زود اومدی! درصورتیکه ساعت کاریم تا چهاره.. خودمو غرق حساب کتابها و ثبت و ضبط سندها کردم و یه جورایی زدم به کوچه علی چپ، تا بگذره..امروز یه عالمه آلوچه ی دزدی خوردیم، اون همکارام که میرن میچینن خودشون درخت آلوچه دارن، حتی بعضیاشون باغ دارن. ولی اونها بیشتر از من مشتاقن. انقدر آلوچه تو میوه فروشی گرونه که من تاحالا نخریدم. توت و توت فرنگی و زردآلو هم خیلی گرونه و نمیشه خرید. البته الان دیگه چی گرون نیس؟ لعنت بیاد بهشون که زندگی رو برای ملت سخت کردن
دیروز فهمیدم نمایشگاه کتاب هم تاریخش گذشت و من حواسم نبوده.اصلا حس و حال رفتن هم نداشتم.
چقدر هوا خوبه. دیروز کلی بارون بارید. امروز گرم و آفتابی، هوای بهار همیشه اینجوریه یه روز سرد یه روز گرم. وقتی پنجره ها رو باز میذاریم صدای آواز پرنده میاد، یه نسیم خنک هم همراهشه، آرومه ، دل نشینه. خدایا شکرت
دلم میخواد برمرکاب بزنم.همه چیو بشوره ببره. نمیشوره ها. ولی راحت تر میشه نفس کشید.
میخوام یه هفته برم استراحت. برم مسافرت. یه جایی که هنوز ندیده باشم. شدیدا سفر لازمم. کاش میشد مغزمون یه دکمه داشت که هروقت خواستیم میذاشتیم تو حالت استندبای، بعدش دیگه هیچ فکر مزاحمی تو سرمون نمیچرخید، سکوت محض..