بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه، ۲۷ فروردین

این روزها رو میشمرم تا .. تا نمیدونم چه اتفاقی بیفته.. فقط این ساعتها و این دقیقه هان که شاهد حال دلم هستن.. اما حیف که از دست میرن، نمیمونن ومیگذرن و تموم میشن، کاش یه جایی هم می‌شد تک تک ثانیه های بی قراری رو گواه دلت بیاری،  پیش اونی که خبر نداره چه بلایی به سرت آورده.. 

کاش زودتر خودمم تموم شم باهاشون.. 

+خدا.. خدا هم میبینه و میدونه.. ولی متاسفانه خبری از او هم نیست.. 

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه، بیست فروردین ۱۴۰۱/ 

سال نو شد و دوباره بهار و گرمی و طبیعت قشنگش بعدِ زمستون سرد و بی روح، از راه رسید. تازگیا ، خیابونهای شهر پر از عطر بهار نارنج شدن ، وقتی پیاده یا بادوچرخه میریم، مست میشم از بوی شکوفه ها ، یه شادی و آرامش عجیبی میشینه به تنم.. حتی تو اوج حالِ خوشم هم یاد تو و این بلاتکیفی که جا گذاشتی به دلم، اذیتم میکنه.. اما به روی خودم نمیارم. میذارم همینجور سکوتِ بین مون ادامه داشته باشه.. مگه اینکه شاید یه روز خودت بخوای و بشکنیش، شاید تا اونموقع دیگه مثل حالا اهمیتی برام نداشته باشی.. اما مطمئنم بازم بهت گوش میدم، بازم اون گوشه از قلبم که برای توئه تندتر میتپه، اما خب.. قطعا مثل قبل خوشحال و آروم نیستم کنارت.. هربار که اومدم بنویسم میخواستم آخرین موضوعی که به قلمم میاد تو باشی.. ولی همش ازهمون اول میپری وسط کلمه هام.. میای تو ذهنم و فکرمو راحت نمیذاری.. بگذریم.. این بهار مثل بهار سال قبل ، خوش خبر بود.. بهار پارسال مبارک شد به قدم یه فرشته کوچولوی ناز و دوست داشتنی و امسال هم به امید خدا،  پربرکت میشه به حضور عروس خانواده.. باورم نمیشه داداش کوچولوی غرغروی من انقدر بزرگ شده که میخواد داماد بشه.. خداجونم شکرت که میتونم این روزای خوب رو ببینم.. الهی که خوشبخت ترین باشی عشق خوش تیپ آبجی. آمین.. به این فکر میکنم که مامان کم کم داره به تمام آرزوهاش میرسه.. خداجونم شکرت.. فقط من این وسط موندم رو دستش.. اگه میتونستم خودمو محو میکردم از دید خانواده، تا انقدر با دیدن من ناراحت نشن و برای آینده ی نداشته م غصه نخورن.. سال ۱۴۰۰ رو که بخوام مرور کنم، از خوبیهاش این بوده که تونستم ماشین بخرم ، گواهی نامه بگیرم و دیگه باماشین خودم برم شرکت ، باهاش برم بازار خریدای خونه رو راحتتر انجام بدم، تونستم کلی بادوچرخه م رکاب بزنم و برم جاهای قشنگ رو ببینم ، جاهایی که حتی تصورشم نمیکردم تنها بتونم برم.. کلی دوستای خوب و صمیمی که به واسطه ی همرکابی باهاشون، پیداشون کردم.. از نظر شغلی پیشرفت خاصی نداشتم.. فقط تجربه ی بیشتر و یادگرفتن یه سری مسائل که خب، ذاتِ تحت فشار کارکردن، به شعور کاری آدم اضافه میکنه.. از نظر مالی، فقط درجازدم و تاتونستم قسط پرداخت کردم. چون ماشینی که خریدم با وام بود.. از نظر جانی و سلامتی، خداروشکر و حتی صدهزاران مرتبه شکر که هنوز سالمم . و الهی که مریضی ها دورباشه از همه..آمین.. از نظر اخلاقی هم شاید یه جاهایی بهتر بودم ولی نقطه ضعفام هنوز سرجاشونه.. سال ۱۴۰۰ یه بدی بزرگی که درحق خودم کردم این بود که کتاب نخوندم ، یاخیلی کم خوندم...کاش امسال دیگه برگردم به کتابهام.. از نظر روحی شاید پسرفت داشتم.. کمتر شبی بوده که باگریه نخوابیدم.. تو تنهاییم به شدت غصه دارم ، ولی خداروشکر ظاهر رو حفظ میکنم..بالاخره یه جوری باید این روزها بگذرن تا عمر تموم بشه.. اگه بخوان با زانوی غم بغل گرفتن بگذرن، فقط به خودم بدی میکنم، نه کسی دیگه. هیچکس هم نمیتونه حالمو خوب کنه الا خودم.. اما شب ها دیگه توان مقابله م با هجوم فکرها و ناامیدی ها، تقریبا صفره.. شبها خوبیش اینه که کسی نمیبینتت و کسی هم قضاوتت نمیکنه، بخاطر همین میتونی راحت و بیصدا اشک بریزی.. از وقتی سال ۱۴۰۱ شروع شد، تو هم یهو ازم فاصله گرفتی.. دلم نمیخواد بهت اینهمه فکر کنم ولی برعکسه.. فکرت ازسرم بیرون نمیره. کاش هرگز نمیشناختمت.. کاش برمیگشتم و از اون روز که دیدمت راهمو کج میکردم و هرگز نمیومدم سمتت.. کاش بعضی آرزوهای این مدلی برآورده میشد..