بسم الله الرحمن الرحیم

 

جمعه ست، نشستم منتظر توی کارواش، کنار خیابون، درختهای بلند کنار همن و باد داره تکونشون میده، انگار همه باهم دارن سلام میدن،  روبروم اونطرف بلوار ، زمین‌های خالیه که توشون علفهای هرز بلندشدند و سرخم کردند به جهت باد.. بهارها و تابستونها ، تقریبا تمام کوچه هاو محله ها سرسبز و پر از درختهای میوه ست، نارنج، آلوچه ، توت ، ازگیل ژاپنی . تمشکها و آلبالوها رو هنوز جایی ندیدم رسیده باشن، یه جوری طبیعت  قشنگه که حیفه تو این حال و هوا بشینی توی خونه. جنگل‌های اطراف شهر ، تالابهاش، خیلی آرامش بخشه. دریا و رودخونه همیشه شلوغتر، مخصوصا کنار ساحل، ولی بازم خوشکلی های خودشونو دارن.

ازینکه اینجام و دیدن این همه زیبایی نصیبم شده، خوشحالم و راضی  . خداجونم شکرت. ازینکه سلامتی دارم و میتونم لذت ببرم از بودن کنار عزیزام، احساس خوشبختی میکنم، خدای مهربونم شکرت.

سعی میکنم لابلای ادامه ی روزهای عمرم که بیشترش به کار میگذره، کتاب‌های نخونده رو بخونم.

دارم تلاش میکنم زندگی م طوری پیش بره که تنهاییهام کمتر اذیتم کنه. میخوام ذهنم درگیر نداشته هام نشه.‌ تصمیم گرفتم تا یک مدت به اینکه چیزی یا کسی رو بدست بیارم یا به زندگیم اضافه ش کنم فکر نکنم.   این ثبات و یکنواختی، قطعا بهتر از امیدهای واهی که بعدا میخوان تبدیل به ناامیدی و سرخوردگی بشن ، هست.

+ترجیح هیچ آدمی تنهایی نیست، اما فقط تا موقعی که دلش نشکسته باشه.. و تا وقتی که کمر اعتماد به نفسش خم نشده باشه و قدرت ایستادن داشته باشه..

 

بسم الله الرحمن الرحیم


یک وقتهایی هم واژه ها را در همهمه ی ذهن گم می کنی، انگار کلمه ها توی مغزت مثل مورچه ها راه می روند ولی تسلیم قلم نمی شوند...


-واژه های مُرده‌ را از میان گورهای تاریکشان بیرون بکش
و بخوان نامه های سرخِ سر به مهر شده را ..
از رازهای خونین و مرگبار و اشک آلود پرده بردار.. 
به دام بیفکن افکار پریشان و سیاه ِ یاغی را، که تن به اسارت کاغذ نمی‌دهند،
تنها نوش‌داروی این زهر، «نوشتن» است..
بعد از آن سفیدی ست، نور است، آسودگیِ خیال است، و رهایی..

     *****

+چرا بی هوا سرد شد باد؟
چرا حرف های من از دهن افتاد؟
قیصر امین پور